صفر

به نقطه ی پوچی رسیدم. به صفر مطلق. به بی هدفیه کامل...

19 سال زندگی، آخرش چی؟ تا همین الانشم هم که بخوام حساب کنم بیخودی بوده. چی رو تونستم عوض کنم؟ حتی نتونستم و نمی تونم به زندگیم مسیر بدم... همه چیز رو برم معلوم کردند، همیشه با زور انداختنم توی راهی که خودشون خواستند... پس من چیم؟ مگه موجودی به نام انسان نیستم؟؟؟ باشه تا پارسالشو حق داشتید چون به سن قانونی نرسیده بودم. ولی الان چی؟ هنوزم عقلم نمیرسه؟ قدرت تصمیم گیری ندارم؟

کاش هنوز بچه بودم ، کاش توی همون سنی می موندم که با گریه به اون چیزی که می خواستم میرسیدم، دیگه گریه فایده نداره. حرف منطقی هم فایده نداره... پس من چیم؟؟حتی اختیار نفس کشیدنم هم دست من نیست !!!! هیچم ،

 پوچـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...

 

 

 

 

کاش می شد سرنوشت از سر نوشت

کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش می شد از قلم هایی که بر عالم رواست

با محبت، با وفا، با مهربانی ها نوشت

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دل ها از ازل مهمور حسرت ها نبود

کاین همه ای کاش ها بر دفتر دل ها نوشت

...

 

 

 

 

گفتمش: آغاز درد عشق چیست؟

گفت: آغازش سراسر بندگیست !!!

گفتمش: پایان آن را هم بگو؟

گفت: پایانش همه شرمندگیست !!!

گفتمش: درمان دردم را بگو؟

گفت: درمانی ندارد! بی دواست !!!

گفتمش: یک اندکی تسکین آن؟

گفت: تسکینش همه سوز و فناست !!!

هیچی!!

از اینکه حذفش کردم پشیمون شدم

خوشبختانه وقتی برگردوندمش تقریبا همه ی نوشته هام هم باهاش برگشت

دیگه سعی میکنم زود تصمیم نگیرم همه چیز به همین راحتی برگشت پذیر نیست مثل ID هام

یه مزرعه ی کوچیک

از بد روزگار دوتا بذر ، یکی مال گل مریم و یکی مال گل رز افتاد تو دلم. نذاشتم کسی آبش بده جفتشون موندن توی انبار دلم آخه جایی برای اونا نبود و توی مزرعه ی دلم پر از گل های رز سرخ بود و یه باغبون مهربون داشت که هر روز بهشون آب میداد و نمی ذاشت پژمرده بشند ولی من نامهربون اینقدر باغبونمو اذیت کردم که باهام قهر کرد و رفت. دیگه کسی نبود که به مزرعه ی رز من آب بده. بعد از یه مدت همشون از غصه ی بی باغبونی دق کردند و مردند. مزرعه ی دلم حالا شده بود یه زمین خشک و بایر که حتی نمی ذاشتم کسی از جلوش رد بشه. نمی دونم کی اون دوتا بذر رو از توی انبار دلم در آورد و انداختشون وسط مزرعه ی خشک شده ی دلم ولی من اهمیت ندادم، آخه فکر کردم توی زمین خشک هیچ کدومشون رشد نمی کنند. نذاشتم کسی آبشون بده . بعد از یه مدت دلم برای اون مزرعه ی خشک شده سوخت آخه اونم می خواست مثل بقیه ی مزرعه ها پر از گل باشه. به یه باغبون مهربون دیگه اجازه دادم هر ماه فقط یه بار آبشون بده ولی من نامهربون نفهمیدم که خودم دارم هر روز به اون دوتا بذر آب میدم . حالا مزرعه ی دلم دوباره پر شده ولی ایندفعه فقط گل رز نداره ، گل مریم هم داره. گل رزی که مظهر عشق و گل مریمی که عطرش آدم رو از هوش می بره تا فقط به عشقش فکر کنه و یا مظهر پاکیه . پس منم دوتاشون رو کنار هم مظهری از پاکی عشق میدونم.

آزاده.ف

...

وقتی دستام خالی باشه

وقتی باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم

که بدونم لایق توست

دلم رو از مال دنیا

به تو هدیه داده بودم

با تموم بی پناهیم

به تو تکیه داده بودم

هر بلایی سرم اومد

همه زجری که کشیدم

همه رو به جون خریدم

ولی از تو نبریدم

هر جا بودم با تو بودم

هر جا رفتم تو رو دیدم

تو سبک شدن تو رویا

همه جا به تو رسیدم

اگه احساسمو کشتی

اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت

به غریبه سر سپردی

بدون اینو که دل من

شده جادو به طلسمت

یکی هست این ور دنیا

که تو یادش مونده اسمت

...

 

ای همه بخشایش به دستم نیرو

بر جانم نور

بر طبعم قدرت، به زبانم گویندگی

و به نوشته ام پایندگی و تابندگی

روزی که به اقیانوس وجودت روی آوردم و به سرزمین عشقت پا گذاشتم پی بردم که اولین و آخرین حرفم به تو سلام است.

امروز آسمان آبی است اما دل گرفته است

امروز پرنده ها می خوانند اما آهسته

امروز محبت زیباست اما کم رنگ

امروز گُل های یاس خوشبو اند اما کم

امروز شاخه های گُل ها می رقصند اما نه زیبا

روزی که چشمانت را بر خط سبز فاصله دیدم باز عاشق وار از هفت شهر عشق عبور کردم از کوچه پس کوچه های تنگ گذر کردم و با مدادی غم آلود بر سینه ی تمام دیوار ها نوشتم دوستت دارم ای همدم وجود و نام شریفت را عاشق وار در قلب خویش جای دادم ای دوست.

دم به دم گشتم تا تعریف کنم حسن تو را

صد و سی غنچه چیدم نداد بوی تو را

به خاطر تو خورشید را قاب میکنم و بر دیوار دلم میزنم. به خاطر تو کلماتم را به بهشت پیوند می دهم و به خاطر تو مینویسم

به خاطر تو میتوان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر تو میتوان از همه چیز گذشت

ولی از تو هرگز

وقتی به لحظه های گذشته مینگرم تنها تو را میبینم که همچون کوهی مقاوم از معرفت و چون دریایی عظیم و لبریز از صفا در کنارم ایستاده ای

به راستی اگر دوست داشتم گناه است همه ی ما گناهکاریم

و اگر نیست از دل و جان میگویم دوستت دارم

روزی که به دنیا آمدم گفتند دوست بدار. اکنون که از دل و جان دوستت دارم میگویند فراموش کن...

دو خط موازی

 

یه روز یه معلم ۲تا خط موازی میکشه رو تخته. این خط به اون یکی نگاه میکنه یه دفعه یه احساسی بهش دست میده بهش میگه: ما چقدر شبیه به همیم.

اون یکی خط هم میگه آره.

میگه: به نظر تو ما میتونیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم؟

اون یکی خط میگه: بله

باز اون یکی میگه: به نظر تو ما به هم میرسیم؟

اون یکی خط میگه: نمیدونم

در همین موقع معلم داد میزنه: بچه ها ۲ خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند و بچه ها پشت سر معلم تکرار کردند :۲ خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند.

میدونید اخرش ۲تا خط برای رسیدن به هم چیکار کردند؟ رفتند توی یه نقاشی(پرس پکتیو) دوخط ریل قطار شدند و یه جایی اون دور دورا بالاخره به هم رسیدند.

کاشکی اصلا خط موازیی وجود نداشت...

...

 

یا رب به خدائی خدائیت

و آن گه به جمال کبریائیت

از چشمه ی عشق گشته ام دور

این پرده مکن ز چشم من دور

گویند که خود ز عشق واکن

لیلی طلبی ز دل رها کن

گویند ز عشق کن جدایی

این نیست طریق آشنایی

من قوت از عشق می پذیرم

گر میرد عشق،من بمیرم

گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق تر از این کنم که هستم

یا رب تو مرا به روی لیلی

هر لحظه بده زیاده میلی

بی باده ی او مباد جامم

بی سکه ی او مباد نامم

(نظامی)

اگر عشق نیود

 

از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه موهومی بود

این دایره کبود اگر عشق نبود

ار آیینه ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز همی کور نبود

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود

هرچه بیشتر

 

هرچه بینا چشم،رنج آشنایی بیشتر

هرچه سوزان عشق،درد بی وفایی بیشتر

...

هرچه جانکاهیده تر،نزدیکتر پایان عمر

هرچه دل رنجیده تر،سوز جدایی بیشتر

...

هرچه صاحبدل فزون،برگشته اقبالی فزون

هرچه سر آزاده تر،افتاده پایی بیشتر

...

هرچه رنجیده تر،زندان هستی تنگ تر

هرچه تن شایسته تر،شوق رهایی بیشتر

...

هرچه دانش بیشتر،وامانده تر در زندگی

هرچه کمتر فهم،کبرو خودنمایی بیشتر

...

هرچه بازار دیانت گرم،دلها سردتر

هرچه زاهد بیشتر،دور از خدایی بیشتر

...

هرچه تن در رنج و زحمت،نا امیدی عاقبت
هرچه با یاران وفا،بی اعتنایی بیشتر

بهترین دوست

بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش رو یه سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی.
ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وفتی چیزی رو دوباره بدست نیاریم نمیدونیم چی رو از دست دادیم.
اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم این کارو بکنه پس انتظار عشق مقابل رو نداشته باش.فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگر اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده.
در عرض یه دقیقه میشه یه نفر رو خرد کرد در عرض یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در عرض یک روز میشه عاشق شد. ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد.
دنبال نگاه ها نرو چون می تونن گولت بزنن.دنبال دارایی نرو چون کم کم افول میکنه.دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یه لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد.کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه.دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی.
رویایی رو ببین که می خوای.جای برو که دوست داری.چیزی باش که میخوای باشی.چون فقط یه جون داری و یک شانس برای اینکه هرچی دوست داری انجام بدی.
آرزو میکنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی.به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی.به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی.
همیشه خودتو جای دیگران بذار اگر حس میکنی چیزی ناراحتت میکنه احتمالا دیگران رو هم آزار میده.
شاد ترین افراد لزوما بهترین چیزهارو ندارن.اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو میبرن.
شادی برای اونایی که گریه میکنن و یا صدمه میبینن زنده است.برای اونایی که دنبالش میگردن و اونایی که امتحانش کردن.چون فقط اینها هستن که اهمیت دیگران رو تو زندگیشون میفهمن.
عشق با یه لبخند شروع میشه،با یه بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.روشن ترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل میگیره.نمیشه تا وقتی که دردها و رنج ها رو دور نریختی توی زندگی به درستی پیش بری.
وفتی به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن.سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن.