...

 

ای همه بخشایش به دستم نیرو

بر جانم نور

بر طبعم قدرت، به زبانم گویندگی

و به نوشته ام پایندگی و تابندگی

روزی که به اقیانوس وجودت روی آوردم و به سرزمین عشقت پا گذاشتم پی بردم که اولین و آخرین حرفم به تو سلام است.

امروز آسمان آبی است اما دل گرفته است

امروز پرنده ها می خوانند اما آهسته

امروز محبت زیباست اما کم رنگ

امروز گُل های یاس خوشبو اند اما کم

امروز شاخه های گُل ها می رقصند اما نه زیبا

روزی که چشمانت را بر خط سبز فاصله دیدم باز عاشق وار از هفت شهر عشق عبور کردم از کوچه پس کوچه های تنگ گذر کردم و با مدادی غم آلود بر سینه ی تمام دیوار ها نوشتم دوستت دارم ای همدم وجود و نام شریفت را عاشق وار در قلب خویش جای دادم ای دوست.

دم به دم گشتم تا تعریف کنم حسن تو را

صد و سی غنچه چیدم نداد بوی تو را

به خاطر تو خورشید را قاب میکنم و بر دیوار دلم میزنم. به خاطر تو کلماتم را به بهشت پیوند می دهم و به خاطر تو مینویسم

به خاطر تو میتوان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر تو میتوان از همه چیز گذشت

ولی از تو هرگز

وقتی به لحظه های گذشته مینگرم تنها تو را میبینم که همچون کوهی مقاوم از معرفت و چون دریایی عظیم و لبریز از صفا در کنارم ایستاده ای

به راستی اگر دوست داشتم گناه است همه ی ما گناهکاریم

و اگر نیست از دل و جان میگویم دوستت دارم

روزی که به دنیا آمدم گفتند دوست بدار. اکنون که از دل و جان دوستت دارم میگویند فراموش کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد