دارم کم کم به این نتیجه می رسم که واقعا ایراد از منه که نمی تونم کسی رو برا خودم نگه دارم... می ترسم دیگه روی کسی اسم دوست بذارم هر کسی رو دوست خودم دونستم بعد یه مدتی لگدم کرد و رفت...
یه ثمین و یه فرناز موندن که اونها هم با منند ولی اندازه ی یه دنیا باهام فاصله دارند و این مدت از بسکی اذیتشون کردم مطمئنا یه روزی تحملشون تموم میشه و تنهام میذارند... مثل بقیه ... مثل همون هایی که الان بودنشون برام بهترین مرهم واسه تنهاییم بود ولی حالا ...
از امروز تصمیم گرفتم فقط خودم باشم و خودم... تصمیم گرفتم هیچ کس رو به خلوت تنهاییم راه ندم که هر لحظه ترس از دست دادنش عذابم بده!!!
آزاده
۱۶/۲/۸۶
سلام ... بلاگ زیبایی دارید و من خوشحالم که با اینجا آشنا شدم ... راستش به نظر من برقرار نکردن ارتباط از ترس بر هم خوردن اون ارتباط کمی به ضعف نزدیکه و منطقی به نظر نمیرسه ... اصلاح رفتارهایی که موجب بر هم زدن رابطه ها میشه شاید راه بهتری باشه مخصوصا برای ما که سنمون اونقدر زیاد نیست که قابل تغییر نباشیم ... ببخشید کمی رسمی شد ... از وبلاگتون خیلی خوشم اومد ووو بازم میام حتما ... شاد باشید ووو به امید دیدار
اخه تو عزیز قصه هامی
اخه تو شعر روی لبامی
اخه جون تو بسته به جونم
اگه بری دیگه نمیتونم
اخه اسم تو رو که میارم
می شی همه دار و ندارم
از چی میترسی مهربونم
من که رو عشق تو موندگارم
یه شب میون بارون غرورم و شکستن
کاشکی بهت می گفتم چقدر تو رو می خواستم
چت شده خانووم !!!!
تصمیم گرفتم هیچ کس رو به خلوت تنهاییم راه ندم که هر لحظه ترس از دست دادنش عذابم بده!!! (از این بابت خیلی خوبه که از درد و رنج دوری و ..... راحتی ولی ؟)
بهتر از این راه بلد نیستی عزیز ؟
تنها تر از سکوتم.....
روزگار غریبیست نازنین
دلا خو کن به تنهایی
که از دلها بلا خیزد....
شاد باشی
در پناه حق