قطره ...

شیشه پُر بود از قطره های کوچولوی تنها !

یه قطره کوچولو که مشغول شیطونی بود پاش لیز خورد و افتاد رو یه قطره کوچولوی دیگه ، یه کم بزرگ شد ولی انگار هنوزم دنبال شیطونی بود چون دوباره لیز خورد و افتاد رو یه قطره کوچولوی دیگه ، یه کم دیگه لیز خورد و داشت می افتاد رو قطره کوچولوی بعدی که انگاری دلش برای قطره کوچولو سوخت ، یه کم مونده به قطره کوچولو کنار یه قطره ی بزرگ تونست خودش رو نگه داره اما تا وایستاد اون قطره بزرگه پشتش رو کرد بهش... شاید از پیدا شدن یه همزبون ناراحت شد ، شایدم از اینکه یه قطره ی دیگه جاش رو تنگ کنه !!!

قطره کوچولو که حالا دیگه بزرگ شده بود به اون قطره ی بزرگ گفت :ما می تونیم تنهاییمون رو با وجود همدیگه پُر کنیم مگه نه؟؟؟؟

ولی قطره بزرگه با عصبانیت گفت : نه من می خوام تا آخر زندگیم تنها باشم و جای خالی عشقم رو با وجود کسی پُر نکنم ...

قطره کوچولو دلش شکست ، خواست دولا شه و خرده شکسته های دلش رو از زیر پاش جمع کنه که لیز خورد و رفت تا آخر شیشه ... از پایین شیشه هم افتاد رو زمین و وجودش مثل دلِ شکستش 1000 تا تیکه شد ...

حالا فهمیدم چرا همه ی قطره های روی شیشه تنها بودن !!!!

 

 

آزاده

 

یا علی

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزاد چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام آزاده جان
متن قشنگی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد