...

سهراب: گفتی چشم ها را باید شست! شستم ولی...گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی...گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را، نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده !!!

 

میدانی عشق چیست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...درد میدانی چیست؟ آنچه از عشق تو در سینه ی تنگم باقیست...

 

هرگز نگو دوستت دارم اگر حقیقتا به آن اهمیت نمی دهی. درباره ی احساست سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد.هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری.هرگز نگو برای همیشه وقتی میدانی جدا می شوی.هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری...

 

آرزویم این است: نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ، و به انداره ی هر روز تو عاشق باشی ، عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد ، و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...

 

می ترسم در چشمانم جاودانه شوی و من آسمان را نبینم... خاکستر شوم و تو آتش را نبینی و از من بگذری...

 

هیچ گاه امید کسی رو ناامید نکن ، شاید این تنها دارایی او باشد...

 

گفتمش دل می خری؟ پرسید: چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند... خنده کرد و دل ز دستانم ربود، تا به خود باز آمدم او رفته بود ، دل ز دستش روی خاک افتاده بود... جای پایش روی دل جا مانده بود...

 

دریا باش تا اگر کسی سنگی به سویت انداخت، سنگ غرق شود نه اینکه تو متلاطم شوی...

 

یه روز عشقت رو دزدیدم و برای اینکه جای مطمئنی داشته باشه اون رو در قلبم پنهان کردم.غافل از اینکه روزی برای پس گرفتن قلبم را خواهی شکست...

 

چقدر جالبه که: تا وقتی که مریض نشی کسی برات گل نمیاره ، تا فریاد نزنی کسی به طرفت بر نمی گرده ، تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه ، تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه!!!

 

دل آدما مثل یه جزیره ی دور افتاده میمونه، اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میذاره مهم نیست... مهم اون کسی که هیچ وقت جزیره رو ترک نمی کنه...

 

when 2 people love each other, They don't look at each other, They look in the same direction.Blieve it or not?

 

It's a nice feeling when U know that someone loves U , someone misses U , someone needs U , But it feels much better when U know that someone never ever forgets U...That's Me !!

 

Friends are like Puzzle pieces. If one goes away, that piece can never be replaced & the puzzle will never be whole again. You are a piece I will keep FOREVER !!

 

یکی بود یکی نبود ، اون که بود تو بودی، اون که تو قلب تو نبود من بودم... یکی داشت ، یکی نداشت، اون که داشت تو بودی، اون که به جز تو کسی رو نداشت من بودم...

 

شاعری می گفت: یک مفهوم بی اماست عشق... عشق من تردید را بگذار و بی اما بمان...

 

فرقی نمیکند گودال آبی کوچک باشی یا دریائی بی کران... زلال که باشی آسمان در توست...

 

وقتی مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم. بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم برایم گریه کند. چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم. و در آخر دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم...

 

چیزیم نیست... فقط دیدم قشنگند اینجا نوشتمشون... در سلامت و تعادل روحی به سر می برم...

هفته ای که گذشت:

شنبه 13 آبان: ساعت 6:45 صبح نیمی از گوشت دست سالم به فنا رفت توسط دستگیر در تاکسی (نمیدونم چرا این تاکسی ها هی بلا سرم میارند  ) در همین حین گوینده ی رادیو با صدای مثلا پر نشاط: صبح شنبه تون رو چه جوری شروع کردید؟؟میگند صبح شنبه رو هر جوری که شروع کنی تا آخر هفته همون جوریه.... تازه اون موقع بود که فهمیدم این هفته هم پر از اتفاقات هیجان آوره... و ساعت 1ظهر شاد و خرسند از اینکه امتحان اول هفته رو خوب دادم و میتونم نمره ی قبولی خوبی از این درس یادگاری داشته باشم

یکشنبه 14 آبان: صبح با مادر گرامی بیرون تا ظهر. ظهر تا ساعت 4 به جمع کردن اتاق مهربان( هرچی باشه روز تعطیلی از دانشگاه باید یه سروسامونی به جزوه ها داد ). و اما توفیق اجباری که دوست گرامی به زور بکشدت کنسرت برای بدست آوردن روحیه ی از دست رفته تا ساعت 9 تحمل دانگ و دونگی که نمیدونم کی اسمشو موسیقی گذاشته بود فکر کنم بدتر روحیه تضعیف شد

دوشنبه 15 آبان: اٍ امتحان داشتم امروز اونم درسی که از اول ترم تا حالا نخوندم ... خدا بزرگه امداد غیبی میرسونه.... و اما ساعت 2 خوشحال و خرسند از جلسه امتحان اومدم بیرون به دوست گرامی که بقل دستم نشسته بود: مرسی به خاطر کمک هات. و دوست گرام فرمودند: من همش رو از خودم نوشته بودم نتیجه ی اخلاقی: از دست رفــــــــــــــــــــــــــــــت

سه شنبه 16 آبان: ساعت 9 هلک هلک در راه رفت به دانشگاه و ساعت 10 هلک هلک در راه بازگشت از دانشگاه. واما در جواب به والدین گرام که چشما از تعجب به اندازه ی یک عدد هلو شده بود: کلاس تشکیل نشد...

چهارشنبه 17 آبان: ساعت 12 ظهر در وسط محوطه ی دانشگاه که همه ی کلاس ها تعطیل شده بود و محوطه پر از ازدحام دانشجویان که اکثرشون رو پسران تشکیل می دادند توی باد شدید جلوی 10000 جفت چشم: اٍ فرناز مقنعه م کوش؟؟؟ واز ساعت 1 ظهر تا 5 بعد از ظهر خنده ی مداوم.... و در انتظار یک حادثه ی خیلی بد بعد از اون همه خنده

پنج شنبه 18 آبان : امتحان میان ترم آمار. ساعت 8 شروع به نوشتن تا خود ساعت 11 سرمو آوردم بالا... بد نبود .خوب میشه... راستی دیروز اتفاق بدی نیوفتاد....وساعت 11:30 دعوای دو تن از دوستان با یک آقایی که بعدن فهمیدیم رئیس کل تشکل اسلامی دانشگاه آزاد در ایران بود البته بماند که حراست عزیز با ما همکاری کرد و معاون اول حراست رای رو به نفع ما صادر کرد و اما ساعت 3 ظهر در کلاس کامپیوتر سر کوئیز کلاسی و کمک به دوست ولی نمیدونم چرا استاد عزیز به اون دادA+ ولی به ما داد A-

با اینکه این هفته با بدی شروع شد ولی هفته ی خوبی بود

نتیجه ی اخلاقی: به حرف رادیو گوش نکنید... دروغی اول هفته اثر منفی میذاره تو روحیه آدم ...

 

آزاده

یا حق

خاطره

بعضی خاطره ها اینقدر شیرینند که وقتی به یادشون می افتی شاید ساعت ها بشینی پاشون بدون اینکه گذر زمان رو متوجه شی. اونوقت خودتو توی خاطره هات غرق می کنی اینقدر می خوای بری جاهای عمیقشون که حتی بزرگترین غریق نجات ها هم نتونند درت بیارند، اینقدر بهشون نزدیک می شی که شیرینیشو با تمام وجود احساس می کنی، لمس میکنی و دلت می خواد هیچ وقت از اون خواب خاطره بیدار نشی... اینقدر جلو می ری که به قسمت ناراحت کنندش می رسی، اونوقت می خوای از روشون بپری. از بدشانسی پات گیر میکنه به همون کوه غم و غم ها می کشندت میونشون. اینقدر غصه می خوری که حتی نمی تونی یه قدم به جلوترش بری... اینقدر گیر میکنی که هر وقت دیگه ای که باز نشستی پای خاطرات دوباره از همون جا سر در میاری، اونوقته که احتیاج به کسی داری که نجاتت بده، احتیاج به همونی داری که توی اون خاطره ی بد شریکت بوده، که با همه ی وجودش اون غم رو احساس کنه و درکت کنه... اگه اون خاطره ی بد از دست دادن همون شریک باشه باید چیکار کرد؟؟؟؟

می خوام به خودم ثابت کنم بعضی اتفاق ها و چیزا اینقدر ارزشمندند که تا وقتی زنده ایم از جلوی چشما کنار نمی ره و هیچ وقته هیچ وقت فراموش نمی شند....

 

دوباره دل هوای با تو بودن کرده

نگو این دل دوری عشقتو باور کرده

دل من خسته از این دست به دعاها بردن

همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن

حالا من یه آرزو دارم تو سینه

که دوباره چشم من تو رو ببینه

واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم

آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم

توی ۷تا آسمون تو تک ستاره ی منی

به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمی دم

حالا من یه آرزو دارم تو سینه

که دوباره چشم من تو رو ببینه

.

.

.

 

رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم

بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم

یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم

غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم

هم ترانه یاد من باش، بی بهانه یاد من باش

وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش

اگه باشی با نگاهت، میشه از حادثه رد شد

میشه تو آتیش عشقت گر گرفتن و بلد شد

اگه دوری، اگه نیستی، نفس فریاد من باش

تا ابد، تا ته دنیا، تا همیشه یاد من باش

.

.

.