دو خط موازی

 

یه روز یه معلم ۲تا خط موازی میکشه رو تخته. این خط به اون یکی نگاه میکنه یه دفعه یه احساسی بهش دست میده بهش میگه: ما چقدر شبیه به همیم.

اون یکی خط هم میگه آره.

میگه: به نظر تو ما میتونیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم؟

اون یکی خط میگه: بله

باز اون یکی میگه: به نظر تو ما به هم میرسیم؟

اون یکی خط میگه: نمیدونم

در همین موقع معلم داد میزنه: بچه ها ۲ خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند و بچه ها پشت سر معلم تکرار کردند :۲ خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند.

میدونید اخرش ۲تا خط برای رسیدن به هم چیکار کردند؟ رفتند توی یه نقاشی(پرس پکتیو) دوخط ریل قطار شدند و یه جایی اون دور دورا بالاخره به هم رسیدند.

کاشکی اصلا خط موازیی وجود نداشت...

نظرات 1 + ارسال نظر
هیچ کس سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ب.ظ

به نظر من هیچ وقت با خدا نمیشه جنگید... ولی میدونی خیلی ها به خاطره یکی با همه چیز می جنگند... با دیگران با خودشون با غرورشون اینها مهم نیست خدا را نمیشه باهاش جنگید اینه که 2 تا خط موازی اگر خدا نخواد به هم نمیرسند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد