تا دیروز فکر می کردم یه دست مهربونی هست که وقتی گریه می کنم اشکامو پاک کنه
تا دیروز فکر می کردم یه دل داغی هست که وقتی دلم داره سرد میشه دوباره داغش کنه
تا دیروز فکر می کردم یه مغز عاقلی هست که وقتی دیگه مغزم کار نمی کنه کمکش کنه
تا دیروز فکر می کردم یه گوش شنوایی هست که می تونم همه ی احساسمو براش بگم
تا دیروز فکر می کردم یه دل مهربونی هست که وقتی دلم گرفت دل داریم بده
تا دیروز فکر می کردم یه نفسی هست که با نفس من نفس می کشه
تا دیروز فکر می کردم یه کوه محکمی دارم که وقتی امیدم نا امید میشه بتونم بهش تکیه کنم
ولی افسوس که امروز دیدم همش یه رویای بچه گانه بود...
آزاده.ف