-
مردانگی???
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 21:43
مردانگی ات را با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست ثابت نکن ... مردانگی ات را با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن ... مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده ... دختری که با تکیه به غرور تو به قدرت تو در این دنیای پر از نامردی قدم بر میدارد ....
-
نمی دونم
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 00:28
از این زندگی خالی منو ببر به اون سالی که تو اسممو پرسیدی به روزی که منو دیدی به پله های خاموشی که با من روبرو میشی یه جور زل بزن انگاری نمیشه چشم برداری منو ببر به دنیامو به اون روزا که می خوامو به اون شبا که خندونم که تقدیرو نمی دونم از این اشکی که می لرزه منو ببر به اون لحظه به اون ترانه ی شادی که تو یاد من افتادی...
-
همدم
شنبه 7 خردادماه سال 1390 02:16
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست ، فقط دوســـت داشتن محضه کنارم هستی و بازم ، بهونه هامو میگیرم میگم وای ، چقدر سرده ،میام دستاتو میگیرم یه وفت تنها نری جایی ، که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دم در هم بری ، دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم ، تو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی ، برم سرگرم...
-
من صبورم اما....
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 من صبورم اما ... به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم من صبورم اما ... ... چه قدر با همه ی عاشقیم محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم...
-
انتظار
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 17:19
یه متن قشنگی پیدا کردم تو کامپیوترم که نمی دونم نویسندش کیه میذارمش اینجا که اگه کسی گذرش این ورا خورد بخونتش Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ......
-
تصویر رویا
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 23:06
شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخنده شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی تو رو آغوش میگیرم تنم سر ریز رویا شه جهان قدر یه لالایی توی آغوش من جا شه تو رو...
-
اشک !
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 21:27
دیشب تو فکرت بودم که یک قطره اشک از چشمم جاری شد ! از اشک پرسیدم : چرا آمدی؟؟ گفت: آخه تو چشمات کسی هست که دیگه جای من نیست !!!
-
کاش ...
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 15:56
کاش الان آغوش گرمت، سر پناه خستگیم بود دو تا چشمات پر از اندوه، واسه دل شکستگیم بود آرزوم اینه که دستام، توی دستای تو باشه تنگی این دل عاشق، با نوازش تو واشه واسه چی خدا نخواسته، من تو آغوش تو باشم قول میدم با داشتن تو، هیچ غمی نداشته باشم همه هستی قلبم، تو دو حرف خلاصه میشه عشق تو بودن با تو، دو نیاز زندگی شه پرم از...
-
عشق تلخ
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 01:27
عشق تلخ نیمه شب آواره و بی حس و حال نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل بیاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دو سال از عمر رفت و برنگشت دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم و سر بسته...
-
هیچی !!!
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 22:59
از هر دستی بدی با همون دستم پس می گیری !!!! ببین دوست عزیزم=بلاگم، که چند سال بی آزار ترین دوستمی !!! تو تنها دوستمی که همه ی حرفامو گوش می کنی بدون اینکه سرزنشم کنی ! تو تنها دوستمی که بی معرفتی و نامردی ازت ندیدم !! ببین چیا دارن بهم میگن !!! درد و دل های من با تو رو مظلوم نمایی اسم میذارند !!!! میگند من اینا رو می...
-
پستی که هیچ وقت نوشته نشد!
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 15:58
گفت: حالا من یه آرزو دارم تو سینه... براش آرزو کردم که به آرزوش برسه! گفت: میدونی چیه؟؟ بعد ادامه ی شعر رو خوند: که دوباره چشم من تو رو ببینه... بازم براش آرزو کردم که به زودی هر کی رو می خواد ببینه و به آرزوش برسه! گفت: مخاطب شعر توئی!!! زیاد باور نکردم چون دیدن من اونقدرها سخت و مهم نبود که جزو آرزوهاش به حساب بیاد....
-
|:
شنبه 26 خردادماه سال 1386 20:43
بعضی وقتا 1 شعر چقدر قشنگ می تونه احساس درونی آدما رو بیان کنه !!! سردیه این نگاهو بشکن فاصله سزای ما نیست تو بمون واسه همیشه این جدایی حق ما نیست بودن تو آزرومه حتی واسه ی یه لحظه مــــــی میرم بـــــی تو خوندن من یه بهانست یه سرود عاشقانست من برات ترانه می گم تا بدونی که باهاتم تو خودٍ دلیل بودنم بی تو شب سحر نمی شه...
-
وقتی با منی !!!
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 14:51
دلم می خواد با تو باشم لحظه به لحظه عمرمو با تو فراموش بکنم قصه های گذشتمو وقتی با منی چرا دنیا برام زیبا می شه انگار تولدی دوباره تو زندگیم پیدا می شه هر جا که من پا می ذارم یاد تو خاطرم میاد از توی ذهنم نمی ری عاشقتم خیلی زیاد ای کاش بدونی که برام خورشید فردای منی نباشی دنیا رو نمی خوام تو نور چشمای منی با تو همه...
-
تنهایی !!!
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 14:32
دارم کم کم به این نتیجه می رسم که واقعا ایراد از منه که نمی تونم کسی رو برا خودم نگه دارم... می ترسم دیگه روی کسی اسم دوست بذارم هر کسی رو دوست خودم دونستم بعد یه مدتی لگدم کرد و رفت... یه ثمین و یه فرناز موندن که اونها هم با منند ولی اندازه ی یه دنیا باهام فاصله دارند و این مدت از بسکی اذیتشون کردم مطمئنا یه روزی...
-
قطره ...
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 19:04
شیشه پُر بود از قطره های کوچولوی تنها ! یه قطره کوچولو که مشغول شیطونی بود پاش لیز خورد و افتاد رو یه قطره کوچولوی دیگه ، یه کم بزرگ شد ولی انگار هنوزم دنبال شیطونی بود چون دوباره لیز خورد و افتاد رو یه قطره کوچولوی دیگه ، یه کم دیگه لیز خورد و داشت می افتاد رو قطره کوچولوی بعدی که انگاری دلش برای قطره کوچولو سوخت ،...
-
...
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 19:10
۱ فاتحه برای شادی روحش ... ۳ روز ... ... یا علی
-
رودخونه
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 15:15
بازم لب رودخونه ... این بار دیگه تنها نیستم ، ثمین و فرناز هم پیشم نشستند. طبق معمول فرناز تو گذشتش غرقِ، ثمین هم داره کم کم میره سراغ خاطره هاش ، بازم مثل همیشه من دارم چرت و پرت می گم که اون 2تا از فکر بیان بیرون... این دفعه چرت و پرت هام زود ته می کشه، ولی نمی خوام فکر کنم ... به هیچی !! دلم می خواد توی حال بمونم،...
-
دیوار...
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 16:37
کی؟ کی میشه توی خواب هام اون دیوار شیشه ای شکسته بشه؟ چرا باید وقتی میای به دیدنم بین دستامون فاصله ی این دیوار لعنتی باشه؟ بهم یه قولی می دی؟ قول می دی آرزوی آخرم رو بر آورده کنی؟ قول می دی بهم دفعه ی بعد که اومدی دیدنم با اون سنگِ دلت بزنی و اون دیوار لعنتی رو بشکنی؟ همون که بین دستای من و تو فاصله انداخته! حسودیم...
-
سکوت
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 16:00
چند دقیقه سکوت ، برای اینکه چند دقیقه خالصانه به یاد عزیزایی باشیم که دیگه پیش مون نیستند ... چند دقیقه سکوت ، برای اینکه چند دقیقه خالصانه و از ته دل برای شفای جوونایی که چند قدم بیشتر تا مرگ فاصله ندارند،دعا کنیم... برای شفای بیمارهای سرطانی چند دقیقه سکوت ، برای اینکه چند دقیقه خودمون رو جای اون مادر و پدرهایی...
-
قاصدک
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 21:40
اول سلام من واقعا لذت می برم وقتی همیشه آخرین سری انتخاب واحد به من میوفته و همیشه هر واحدی هم که می خوام فایلش بازه من واقعا لذت می برم وقتی میبینم دوستام در به در طی ۱۰۰تا پله بالا و پایین می دوند برای ۱امضا که بشند ۱۷ واحد، اونوقت من میشینم و ۲۰ واحدی که به راحتی گرفتم رو نگاه می کنم من واقعا لذت می برم وقتی کلاس...
-
اشک
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 23:27
می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟؟؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی!!! داشتم وب گردی می کردم اینو از اینجا پیدا کردم. به نظرم قشنگ اومد گذاشتمش اینجا . یا علی
-
A question
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 18:27
تموم شد...!!! . . . . . . . . . . . . امتحانا بعضی سوال ها هستند که هر چی بیشتر بهش فکر می کنی کمتر به نتیجه می رسی آدما جایگزین می شند یا فراموش؟؟؟ پ ض ح ف و ذ ط م د ی ت ص گ ج ظ ب ا ش چ ز س ل ه ث ق ن غ آ م خ ع ر ک پ ض ح ف و ذ ط م د ی ت ص گ ج ظ ب ا ش چ ز س ل ه ث ق ن غ آ م خ ع ر ک پ ض ح ف و ذ ط م د ی ت ص گ ج ظ ب ا ش چ...
-
غولی به نام عقل!!
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 13:52
می خواهم عشقت در دل بمیرد می خواهم تا دیگر، در سر، یادت پایان گیرد چه دعوایی بود... عقل داد می کشید و دل آروم آروم اشک می ریخت.هیچی نظر عقل رو عوض نمی کرد حتی شفافی اشک های دل،چون تصمیمش رو گرفته بود !!! یه پاک کن بزرگ برداشته بود و می خواست اون اسم رو از توی دفتر خاطرات حافظه پاک کنه. عقل می گفت: دیدی؟؟!! دیدی خیلی...
-
...!!!
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 19:27
همیشه بلاگم برام نقش یه گاو صندوق رو داشته و حرف های دلم نقش یه سند مهم یا پول زیاد و من از ترس اینکه کسی به اون پول های زیاد دست نزنه همیشه ریختمشون توی این گاوصندوق که جاشون امن باشه. همیشه حرفام خیلی راحت روی یه کاغذ منتقل می شده ولی الان... تو دلم پر از حرف ولی حتی به زبونم هم نمیاند چه برسه به کاغذ بعضی وقتا توی...
-
می میرم برات!!
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 18:43
می میرم ب را ت می میرم ب را ت نمی دونستی م ی میر م بی تو بدون چ شا ت رفتی از برم نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات آرزومه که می دونستی که من می میرم ب را ت می میرم ب را ت می م یر م عاشقم ه نو ز عاشقم ه نو ز نمی خواستی که بمونی و بسوزی به ساز د ل م گفتی من می رم تو می خواستی بری تا فرداها گُل خوش گل م برو راهی نیست تا...
-
قانونی به مهمی کنکور!!!
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 21:23
1- قانون بقای آزاده: اگه بدی هاش رو بذاره کنار تغییری نمی کند. 2- مثال نقض: اگه بدی هاش رو بذاره کنار دیگه چیزی ازش نمی مونه. 3- به تناقض رسیدیم ==> قانون بقا صحیح می باشد. 4- نتیجه ی فرهنگی: 2*2= ؟ 5- نتیجه ی اجتماعی: نمی دونم شاید هم نداره. 6- نتیجه ی تاریخی: ثبتش می کنیم. 7- نتیجه ی دینی: بحث کردن در مورد بدی...
-
...
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 20:14
چه بی رنگ شب من بد آهنگ شب من نگاهی آشنا نیست چه دل تنگ شب من هوا سنگین، تن زخمی ، شب سرد سکوت شب پر از لالایی درد تو رفتی و من از دنیا بریدم به کنج سایه های شب خزیدم چه بی رنگ شب من بد آهنگ شب من نگاهی آشنا نیست چه دل تنگ شب من برام هر گوشه از تو یادی داره تو ذهنم از تو صدها یادگاره از اون روزای خوب آشنایی چه موند با...
-
...
جمعه 26 آبانماه سال 1385 22:21
سهراب: گفتی چشم ها را باید شست! شستم ولی...گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی...گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را، نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده !!! میدانی عشق چیست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...درد میدانی چیست؟ آنچه...
-
هفته ای که گذشت:
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 19:44
شنبه 13 آبان: ساعت 6:45 صبح نیمی از گوشت دست سالم به فنا رفت توسط دستگیر در تاکسی (نمیدونم چرا این تاکسی ها هی بلا سرم میارند ) در همین حین گوینده ی رادیو با صدای مثلا پر نشاط: صبح شنبه تون رو چه جوری شروع کردید؟؟میگند صبح شنبه رو هر جوری که شروع کنی تا آخر هفته همون جوریه .... تازه اون موقع بود که فهمیدم این هفته هم...
-
خاطره
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 11:42
بعضی خاطره ها اینقدر شیرینند که وقتی به یادشون می افتی شاید ساعت ها بشینی پاشون بدون اینکه گذر زمان رو متوجه شی. اونوقت خودتو توی خاطره هات غرق می کنی اینقدر می خوای بری جاهای عمیقشون که حتی بزرگترین غریق نجات ها هم نتونند درت بیارند، اینقدر بهشون نزدیک می شی که شیرینیشو با تمام وجود احساس می کنی، لمس میکنی و دلت می...