و من تنها ترین
میان دره و صحرا
و من ساکت شدم باران
ببین حرفی نمی گویم
ببین دریا تلاطم کرد
سخن ها را چه کامل کرد
و من دیدم دریا را که می گوید درد هایش
به او گفتم که ای آرام جانم سخن گفتی و این درد تو بود این چنین سنگین
و دریا بی خیال از من
سخن می گفت و دریا می خروشید
سکوتش را به ساحل می خروشید
در آن هنگام باران نم نم آمد
به روی دردهایش مرهم آمد
***
گفتم نگهی؟
گفت :به من ممنوع است
گفتم سخنی؟
گفت: سخن ممنوع است
گفتم که بیا دور تو گردم!!
گفت: در کوچه ی ما دور زدن ممنوع است!!
***
چقدر به تو بگویم دوستت دارم
ولی تو در جواب من سکوت می کنی
و این سکوت تو مانند کوهی روی قلب من سنگینی می کند
سنگینی این کوه بسیار زیاد است
اگر سالها و سالها سکوت کنی
و فقط در چشمان من نگاه کنی
قطرات اشکم به تو میگویند
دوستت دارم ، دوستت دارم
اگر سالها و سالها سکوت کنی
باز هم از لبان من فقط یک کلمه میشنوی:
دوستت دارم، دوستت دارم
***
گفتند:فریاد بکش
گفتم: گلو نیست.
گفتند: آوازی بخون
گفتم نفس نیست.
گفتند:خاموشی چرا؟ حرفی! پیامی...
گفتم: سخن ها دارم اما هیچ کس نیست
تا سفره ی سرخ دلم پیشش گشایم
***
باید گرفتارم شوی
تا من گرفتارت شوم
از جان و دل یارم شوی
تا عاشق و زارت شوم
من نیستم چون دیگران
بازیچه ی بازیگران
اول بدست آرم تو را
آنگه گرفتارم شوی
***
با من چه میکنی ای عشق؟
دلم میخواهد بی پروا فریادی از جنس مهر بر سر عشق
بکشم و به سوی آینده بروم و خواهم دوید ولی حتی
اگر تا بی کران هم پر بکشم باز قول می دهم
تا وقتی که هنوز در بستر خاک نخفته ام به یادت باشم.
نظری بر رابطه با مردان از دیدگاه زنان
اگر با او خوب رفتار کنید او به شما خواهد گفت که اسیر عشق او شده اید،
اگر خوب رفتار نکنید او به شما خواهد گفت که مغرور و متکبر هستید!
اگر با او بحث کنید او شما را لجوج و خیره سر خواهد خواند،
اگر آرام باشد(بحث نکنید)او شما را خنگ خواهد خواند!
اگر از او با هوش تر باشید او خود را می بازد،
اما اگر او از شما با هوش تر باشد او قطعا شخص بزرگی است!
اگر او را دوست نداشته باشید او برای بدست آوردن شما تلاش خواهد کرد،
اگر عاشق او باشید او تلاش خواهد کرد تا از دست شما فرار کند!
اگر با او درباره مشکلاتتون صحبت کنید او به شما خواهد گفت که این حرف ها آزار دهنده است،
اگر درباره مسائل خود با او صحبت نکنید او خواهد گفت که شما به او اعتماد ندارید!
اگر شما قرار خود را با او لغو کنید شما غیر قابل اعتماد خواهید شد!
اما اگر او این کار را بکند حتما با مشکل مهمی مواجه شده است!
اگر شما سیگار بکشید شما دختر خیلی بدی هستید،
اما اگر او سیگار بکشد او یک آقا(مرد بزرگ)خواهد بود!!
اگر شما امتحاناتان را خوب بدهید شما شانس داشته اید!
واگر نتایج امتحانات او خوب باشد به خاطر هوش بالا و استعدادش هست!!
اگر او را آزار دهید شما شخص ظالم و بی رحمی هستید،
اما اگر او شما را آزار بدهد شما آدم خیلی حساسی هستید!!
تا دیروز فکر می کردم یه دست مهربونی هست که وقتی گریه می کنم اشکامو پاک کنه
تا دیروز فکر می کردم یه دل داغی هست که وقتی دلم داره سرد میشه دوباره داغش کنه
تا دیروز فکر می کردم یه مغز عاقلی هست که وقتی دیگه مغزم کار نمی کنه کمکش کنه
تا دیروز فکر می کردم یه گوش شنوایی هست که می تونم همه ی احساسمو براش بگم
تا دیروز فکر می کردم یه دل مهربونی هست که وقتی دلم گرفت دل داریم بده
تا دیروز فکر می کردم یه نفسی هست که با نفس من نفس می کشه
تا دیروز فکر می کردم یه کوه محکمی دارم که وقتی امیدم نا امید میشه بتونم بهش تکیه کنم
ولی افسوس که امروز دیدم همش یه رویای بچه گانه بود...
آزاده.ف
من دیوانه به تو گفتم که مریضم!
و تو در یک شب تاریک بمن گفتی که دیوانگی مرض نیست!
و من با این تصور دیوانه تر شدم تا دیوانه تر بودن من باعث شادی بیشتر تو شود
و تو اندوهگین در یک روز قشنگ پاییزی در حالیکه آفتاب بر تمام وجودم حکمفرمایی می کرد بمن
گفتی:"دور شو ای دیوانه".
ومن دانستم که بر نادانی تو در شب تاریک می توانم ایمان بیاورم اما بر عقل تو در روز روشن
نه!
چرا که با نادانی ات مرا دوست داشتی و با عقلت مرا طرد کردی.
و این شد که من دیوانه تر از همیشه به انتظار شبی بودم تا تو را اسیر خویش سازم!
شبها گذشتند و من هنوز حیران و سرگردان به امید روزی که تو برگردی ولی انگار عقلت اجازه
نمی دهد که در شبی سرشار از عشق همدم یک دیوانه شوی.
و من تنها ماندم با دیوانگی ام, دل شکسته ام و جامی از می که می خواستم به تو بنوشانم....
فکری دیگر در راه است جامی از می بهمراه چند قطره اشک زهر آلود می تواند مرا از این بلاتکلیفی نجات دهد.
شاید بر سر مزارم دوباره ببینمت!؟
باز آی و به کلبه دلت مرا مهمان کن
آغوش گشای و در برت مرا پنهان کن
باز آی و دگر باره مرا به خانه ی عشقت بر
دستان پر از مهر مرا بگیر و بوسه باران کن
باز آی و به گوش من تو نغمه ی عشق بخوان
در دام سیاه زلف خود مرا زندان کن
باز آی و به جان من، تو صبح امیدی باش
در آتش عشق روی خود مرا سوزان کن
باز آی و دگر باره مرا دوست بدار
با گرمی دست خود مرا درمان کن
<<مانا ابراهیمی>>
در خیابان های پر پیچ زمان
دستهای مهربانت گم شده
در میان کوچه های فاصله
بوسه های جاودانت گم شده
بین دستان من و تو فاصله
همچو دیواری زسنگ خاره است
دیگرم آغوش پر مهر تو نیست
مرگ من از بهر دردم چاره است
من کنون تنها تر از تنهائیم
ساغر جانم ترک برداشته
هستیم بوی حقارت می دهد
دست غم در من علم افراشته
شمعدانی ها کنون پژمرده اند
زندگی از زنده بودن در گریز
دفترم روی زمین جا مانده است
عشق من با هستی من در ستیز
کاش می شد که بگریزم ز خود
آن نگاه عاشق از یادم رود
کاش می شد لبان تشنه ام
بوسه های آتشین یادش رود
لیک هرباری که می بینم تو را
می شوم عاشق تر و دیوانه تر
تو از این عاشق کشی خرسند و شاد
خنده هایت هر زمان مستانه تر
<<مانا ابراهیمی>>
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهو روشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکر لب سر مست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
حافظ بادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
حافظ