از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگ تر از نقطه موهومی بود
این دایره کبود اگر عشق نبود
ار آیینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینه ی هر سنگ در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز همی کور نبود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محالاندیش
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا، همه صدا .
شب، گیج در تلاطم امواج .
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ می کند .
انگار
هی می زند که: مرد! کجا می روی، کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش .
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا میروی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان ...
امواج، بی امان،
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم .
موجی پُر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب .
دریا، همه صدا .
شب، گیج در تلاطم امواج .
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و ...