شعر

بی تو ترانه ها رنگی نداره
گلهای شب بو هم بو نمی آره
بی تو شادی و غم . تنهائی هم فرقی نداره
گل شمعدانی هم به سهم خود برگی نداره
بی تو قناریها آزادیشون معنی نداره
توی قفس باشند یا که رها فذقی نداره
بی تو دلی برای من نمونده
آسمون تو تنهائیش ستاره ای هم نمی ذاره

*****

باز آمد غم تنهائی دل با تو چرا
باز افتد به سرت جاده بیراهه چرا
در نگاهت سخن از دوست به زیبائیهاست
در دلت غربت و تنهائی به بیراهه چرا
گیسوان چمن سبز به نسیم صبح است
گریه با شبنم چشمان غزل خرده چرا
‌باز کن چشمه آفتاب دلت بر چمنت
‌ظلمت و خامی شب بر دل پژمرده چرا
گُل بی خار

*****

با تو سخن می گویم با زبانی که از دل من و توست
گوش کن و جوابم ده با نگاهی که زبان من و توست

*****

آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف بر یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
رفتی از پیشم که دور از چشم خود تا نیمه شب
با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی

*****

بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

*****

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

*****

رفتن که پا نمی خواهد
دل می خواهد و
ماندن اما،
دریا دلی می خواهد

*****

طایر دولت اگر بازگذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکند

*****

موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای ست رفتن رسیدن است

*****

آهای مردم دنیا...آهای مردم دنیا...گله دارم،گله دارم،من از عالم و آدم گله دارم...من از دست خدا هم گله دارم....شما که حرمت عشق رو شکستین،کمر به کُشتن عاطفه بستین....شما که روی دل قیمت گذاشتین،که حرمت دل رو نگه نداشتین

*****

چقدر عالی میشه اگه آدم یکی رو دوست داشته باشه

ولی بهش دسترسی نداشته باشه

چون

همیشه عاشق اون میمونه

*****

من از درگاه عشق بیزارم

مستم یا که هوشیارم

نمیدانم چه کردم که این بود جوابش

نمیدانم حق بود یا نا به حق

اما میدانم که جانم فدایش

به امید دیدار در ابدیت؟!؟

*****
به دو گونه ی لطیفت، به دو چشم اشک ریزم

که به راه عاشقی ها زبلا نمیگریزم

به تو ای فرشته ی من، گل من ، ترانه ی من

که جذایی از تو باشه غم جاودانه ی من

چون تو در برم نباشی غم بسیار دارم

تو بدان که با غم تو غم روزگار دارم(حافظ)

*****

اشک در چشمان من طوفان غم دارد

ولی خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من

*****

جانم از هجر رسیده است به لب،جاندادن

تلخ شد ز آنکه خبر از بر جانان نرسید

برسد یا نرسد کار من از کار گذشت

وای بر آنکه در این درد به درمان نرسید

گو به این تازه به دور آمدگان خوش باشید

دور من غیر از ساقی دوران نرسید

مشکل کار من آسان نکند کس جز مرگ

چکنم آنکه کند مشکلم آسان،نرسید

*****
این درست نیست که میگویند دل به دل راه دارد

دل من غرقه به خون است دل او خبر ندارد

*****

 
به خاطر تو خورشید را قاب میکنم و بر دیوار دلم میزنم

به خاطر تو کلماتم را به بهشت پیوند میدهم

و به خاطر تو مینویسم

به خاطر تو میتوان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر تو میتوان از همه چیز گذشت

ولی از تو هرگز...

*****

 
روزی که چشمانت را بر خط سبز فاصله دیدم

باز عاشق وار از هفت شهر عشق عبور کردم

از کوچه پس کوچه های تنگ گذر کردم

و با مدادی غم آلود بر سینه ی تمام دیوار ها نوشتم

دوستت دارم ای همدم وجود و نام شریفت را عاشق وار در قاب خویش جای دادم ای دوست

*****

 شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت

گفت ای عاشق دیوانه فراموش شوی

سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد

گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی

*****

با باران از راه رسید...عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پروراند...زندگی را در آسمان آبی چشمانش حس کردم... ناگهان پائیز عشقم از راه رسید...

آری رفت

ولی هنوز

قلبم برای اوست.

*****

بار دگر ابر غم پر بار شد

جام جان زآشفتگی سرشار شد

شام تا دم صبح شد از نور عشق

شد گلستان شوره زار هستی ام

عشق شد سرمایه ی سر مستی ام

کیستم من؟کیستم من؟کیستم؟

*****

عشوه کن، ناز نما، لب بگشا

جان من، عاشق گفتار تو ام

بر سر بستر من پا بگذار

من دلسوخته ، بیمار تو ام

عاشقی سر به گریبانم من

مستم و مرده ی دیدار تو ام

گر کشی یا بنوازی ای دوست

عاشقم، یار وفادار تو ام

هر که ببینم خریدار تو است

من خریدار خریدار تو ام

هیچ دانی که من زار گرفتار تو ام

با دل و جان سبب گرمی بازار تو ام

تار گیسوی تو آخر به کمندم افکند

من اسیر خم گیسوی تو و تار تو ام

عارفان پرده بیفکنده بر رخسار حبیب

من دیوانه گشاینده ی رخسار تو ام

روی بگشای به این پیر زپا افتاده

تا دم مرگ به جان، عاشق دیدار تو ام

*****

خدایا کسی را با کسی آشنا مگردان

گر، ما کنی جدا مگردان

یا که او با من نمیشد آشنا

یا نمی کردی مرا از او جدا

*****

اولش فکر نمی کردم دلم رو برده باشه

یا دلم گول چشماشو خورده باشه

اولش گفتم یه حس یا یه احترام ساده ست

اما بعد دیدم که عشقه آخه اندازه ش زیاده

*****

شربتی از لب لعلش نچشیدم و برفت

روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بست و به گردش نرسیدم و برفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد