از دریچه
با دل خسته،لب بسته،نگاه سرد
میکنم از چشم خواب آلود ی خود
صبحدم
بیرون
نگاهی
در مه آلوده هوای خیس غم آور
پاره پاره رشته های نقره در تسبیح گوهر
...در اجاق باد،آن افسرده دل آذر
که اندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد
...من در اینجا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشک یاءس می ریزم به دامان
جاده خالی
زیر باران
! (**احمد شاملو**)
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پرآبم مکنید
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی من جا دارد، بردارم
و به جایی بروم که درختان اقاقی پیداست
دورها آوایی است که مرا می خواند
دورها آوایی است که مرا می خواند
دورها آوایی است که مرا می خواند